از آن روزي كه چشم باز كردم و صداي زيباي مادرم را با زبان توركي شنيدم و زماني كه پا در خاك بزرگ آزربايجان گذاشتم و قدم برداشتم و زماني كه پدرم را آتا جان مادرم را آنام برادرم را قارداشيم و خواهرم را آبجي صدا زدم و زماني كه هنگام خواب قصه هاي كؤر اوغلو و قاچاق نبي و آصلي كرم را مادر بزرگم(بؤيوك آنام)شنيدم و زماني كه با ببي قيزيم آرزي در كوچه پس كوچه هاي قوجا تبريز به بازي يددي داش پرداختم....... داراي شور و شوق و لذتي بودم كه اگر در بهشت ميبودم نيز نميتوانستم بچشم گويي داراي غروري بودم كه خود را برتر و بلندتر از همه ميديدم به خود ميباليدم و فكر ميكردم پسري مثل آتابك در اين دنيا خوشبخت نيست!!!!!! اما... پاي در مهد كودك و كلاس درس و مدرسه گذاشتم محيطي و صدا هايي را شنيدم و دوستاني يافتم كه براي من غريبه بودند هيچ كس زبان من را نميشنيد و كسي بازي هايي كه من بلد بودم را آشنا نبود رفته و رفته بزرگ شدم و كتاب تاريخ و ادبيات و زبان و فارسي را هم خواندم حس كردم من در اين دنيا تنها بودم و تك و دريافتم كه واقعا كسي مثله اتابك نبود!پسري نبود كه توركي ناغيل بداند و توركي شعر از بر باشد و مادرش را آناجيم صدا كند گويي همه از آنچه بودند و از آنچه هستند بيگانه اند و گريزان و گويي عده اي هستند كه شرم دارند خود را تورك بدانند و گويي فخر دارند كه خود را تهراني معرفي گنند يا حداقل بگويند در تهران فاميل داريم!گويي ايران خلاصه شده به زبان فارسي و تهران, اصفهان, يزد ,سمنان؟! گويي در تاريخ كسي بهتر از كوروش كبير نبوده؟؟؟ امااين سرزمين را خواهم ساخت! MƏN HƏMƏŞƏ FƏXR ELƏMİŞƏM GİNƏ DƏ FƏXR ELİRƏM MƏN BİR AZERBAYCANLİYƏM